معنی کم کردن ادیبانه
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(ق.) مانند ادیبان، (ص.) ادبی، مربوط به ادبیات. [خوانش: (اَ نِ) [ع - فا.]]
فرهنگ عمید
مانند ادیبان، ادیبمانند، به روش ادبی،
(صفت) دارای فنون ادب، ادبی،
لغت نامه دهخدا
کم کردن. [ک َ ک َ دَ] (مص مرکب) کاستن. مقابل افزودن و زیاد کردن. (فرهنگ فارسی معین). تقلیل. نقص. وَکس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
که یک نیمه از عمر خود کم کنم
جهانی پراز نام رستم کنم.
فردوسی.
نمودی خوار خود را ومرا چون خود زبون کردی
ترا هرچند گفتم کم کن این سودا فزون کردی.
فرخی.
هر کو ز مراد کم کند مرد شود
کم کن الف مراد تا مرد شوی.
خواجه عبداﷲانصاری.
کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ
کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ.
(از کلیله و دمنه).
کجا خازن لشکر و گنج من
به رشوت مگرکم کند رنج من.
نظامی.
گر آرایش نظم از او کم کنم
به کم مایه بیتش فراهم کنم.
نظامی.
از آنم که بر سر نبشتی ز پیش
نه کم کردم ای بنده پرور نه بیش.
(بوستان).
کسی با سگی نیکویی گُم نکرد
کجا گم شود خیر با نیک مرد.
(بوستان چ فروغی ص 262).
به مویی که کرد از نکوییش کم
نهادند حالی سرش در شکم.
(بوستان).
|| منها کردن. وضع کردن. موضوع کردن. افکندن. انداختن. بیرون کردن از؛ صد تومان از این هزار تومان کم کنید می شود نهصد تومان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (در کُشتی) تنزل کردن، مقابل زیاد کردن. (فرهنگ فارسی معین) کم آوردن:
کرده کم از نگهت هر صنم گلبویی
زده زانو به زمین پیش تو هر آهویی.
(فرهنگ فارسی معین).
کم کم
کم کم. [ک ُ ک ُ] (اِ صوت) صدا و آواز کندن نقب و چاه باشد و آن را کم کم نقاب گویند. (برهان). آوازکافتن نقب. (فرهنگ جهانگیری). آواز شکافتن زمین و نقب به کنج خانه. (آنندراج) (انجمن آرا). آواز شکافتن زمین و نقب. گم گم. (فرهنگ فارسی معین):
به چارپاره ٔ زنگی به باد هرزه ٔ دزد
به بانگ زنگل ِ نبّاش و کم کم نقاب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 56).
گنج پرورده ٔ فقرند و کم کم شده لیک
کم کم کنج سراپرده ٔ بالا شنوند.
خاقانی (از انجمن آرا).
|| آواز کفش. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ فارسی معین). || صدای در و مانند آن. (فرهنگ رشیدی). صدای در. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). || صدای شمردن زر را نیز گفته اند و آن را کم کم آفتاب خوانند. (برهان).
- کم کم آفتاب، صدای شمردن زر. (ناظم الاطباء). صدای شمردن زر. (آنندراج). صدای شمردن پول (زر وسیم). (فرهنگ فارسی معین).
فارسی به ایتالیایی
diminuire
فارسی به آلمانی
Abrechnen, Abschneiden, Aufschnitt (m), Farbton (m), Kürzung (f), Schattieren, Schattierung (f), Schliff, Schnitt (m), Schraffieren, Schwa.chen [verb]
واژه پیشنهادی
اندار
معادل ابجد
407